پاینده ایران

ایران سرافراز در جهان ---- جهان به ایران سرافراز

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵

بازگشت فضا پیمای دیسکاوری همزمان با برگزاری نمایشگاه حجاب
بازگشت فضا پیمای دیسکاوری موجی از شادی را در میان دانشمندان و دوستداران فضا بوجود آورد تا حدی که روسیه نیزاین موفقیت بزرگ را به آمریکا تبریک گفت ونسبت به آن ابراز شادمانی کرد
اکنون کم کم کابوس سقوط فضا پیمای کلمبیا رو به فراموشی رفته و راه موقیت های آینده هموارتر می گردد
در ایران نیز مسئولین جمهوری اسلامی برای عقب نماندن از قافله نمایشگاه حجاب را در تهران برگزار نمودند تا دستاوردهایشان را برای جهانیان نمایش دهند

نزديک يک ماه از فصل گرما مي گذرد و بحث هاي مربوط به پوشش زنان و آنچه بدحجابي و پوشش هاي زننده خوانده مي شود همچنان در ايران موضوع روز است.
در اين مدت با وجود همه فشارها و اجبار توليد کنندگان و فروشندگان پوشاک براي عرضه مانتوهايي بلندتر و گشادتر "منطبق بر معيارهاي اسلامي"، به نظر نمي رسد چهره شهر تغيير چنداني کرده باشد و ظاهرا هنوز هم پوشش مورد علاقه دختران جوان همان مانتوهاي تنگ و کوتاه قبلي‌ست
در بخشي از اين نمايشگاه هم غرفه اي با نام غرفه شيطان قرار دارد که پوستر و ماکت هايي با موضوع بيان محسنات حجاب اسلامي و آفات بدحجابي و بي حجابي نمايش داده مي شود
بیچاره آمریکاییان و مردم بلاد کفر که تا مدتها نخواهند توانست این عقب افتاد گیشان را جبران کنند





نامه پسر خالد حرداني به رئيس قوه قضاييه: چطور بنويسم بابا نان داد؟

وليد حرداني، فرزند هفت ساله خالد حرداني، که به دليل اقدام به هواپيماربايي براي وي حکم اعدام صادر شده، در نامه اي به آيت الله شاهرودي، رئيس قوه قضاييه خواستار آزادي پدرش شد.
بر اساس زندگي خالد حرداني، فيلمي توسط ابراهيم حاتمي کيا ساخته شد به نام ارتفاع پست. فيلم که با ديدي انساني، مشقات يک خانواده جنوبي را به تصوير مي کشيد، نشان از بارداري همسر خالد داشت. آن فرزند در زندان به دنيا آمد؛ و حالا همان کودک در نامه اي با عنوان "باباي من را آزاد کنيد" نوشته است:
من وليد حرداني پسر خالد حرداني که به جرم هواپيما ربايي سالهاست در زندان و زير اعدام است، هستم. پسر هفت ساله اي که در سلول هاي انفرادي بند 209 زندان اوين به دنيا آمد و از بدو تولد به جز بدبختي، دربدري، فقر و بي پدري چيزي نديده است. آري من همان وليدي هستم که والد را نتوانستم به احساس پدري در آغوش گيرم و در آن آغوش گرم بيارامم. من وليد هستم پسر هفت ساله اي که پدر دارد اما يتيم است و من همان فرزندي هستم که با وجود داشتن پدر نه از داشتن پدر آرامش يافته است نه با شيطنت هاي کودکانه اش به ياري روح و جسم خسته پدر شتافت. پسر هفت ساله اي که پدرش را به جز پشت ميله هاي سرد و ديواره هاي قطور زندان هيچ گاه نديده است.
من وليد هستم وليد حرداني که اندوه نکبت بار زندگي ام چنان است که گذشته و آينده مرا و خانواده ام را مسلخ کشانده و در اين مسلخ ياراي خواندن و نوشتن "آب، بابا، نان..." را ندارم با روحيه اي خسته و آينده اي مبهم و نامعلوم.
من وليد هستم خردسال بي گناهي که تقاص اقدامات درست يا نادرست پدرش را ميدهد آن هم پدري که اصلا نديده و وجودش را حس نکرده ام.
مي گويند آزادي پدرم را فقط چند نفر مي توانند تضمين کنند که يکي از آنها آقاي شاهرودي است. بارها شنيده ام که فقط يک امضاي ايشان مي تواند گرما را به کانون سرد و يخ زده زندگي ما بياورد اگر او بخواهد همه چيز درست مي شود و من هم چون ميليونها خردسال ديگر از داشتن پدر بهره خواهم جست اما چگونه بايد از آقاي شاهرودي در خواست عفو پدر را نمود.
جناب آقاي شاهرودي اگر آزادي پدرم را بايد التماس کنم و فرياد بزنم پس با بغض پر درد التماس مي کنم که پدرم را آزاد کنيد اگر بايد پابوس شوم حاضر به اين پابوسي هستم و آن را به خاطر به آخر رسيدن نقطه هاي اميد در زندگي ام مي پذيرم. آيا صداي گريه هاي پر بغض مرا مي شنوي؟ آيا التماس من به گوش شما مي رسد؟ آيا پابوسي من که نشانه بدبختي من در اين دنياي پر زرق و برق است، دلت را به رحم مي آورد؟ اگر مي شنوي و حرفهاي مرا احساس مي کني پدرم را آزاد کن.
آري من وليد حرداني هستم پسرهفت ساله اي که از ديدن مادر جوان در عين حال رنجور و بدبختم ناله سر داده ام و از ديدن برادر کوچکترم فرياد برآورده ام و از سردي زندگي پُر دردم لرزيده ام و از فرداي سخت ترم ترسيده ام و اين را به التماس مي گويم که پدرم را آزاد کنيد. باباي من را آزاد کنيد من هم انسانم من هم کودک خردسالي هستم که مي بايست در آينده اي نه چندان دور سر کلاس مدرسه به خواندن و نوشتن "بابا نان داد و..." بپردازم. خواهش مي کنم به التماس هاي پُر بغضم توجه کنيد و با عفو پدرم موافقت نماييد

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی