پاینده ایران

ایران سرافراز در جهان ---- جهان به ایران سرافراز

چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۵

چيزی به نام خدمات «متقابل» ايران و اسلام وجود ندارد

چرا بازگوئی داستان عظمت های ايران پيش از اسلام را بايد نوعی تبليغ «ناسيوناليسم کاذب» دانست؟

پاینده ایران

هفته گذشته، محمد خاتمی، رئيس موسسهء بين المللی گفتگوی تمدن ها، در سخنانی در جمع «اصلاح طلبانی» که در انتخابات اخير شوراهای شهری پيروز شده اند گفتند: «امروز افتخار می‌کنم که بعد از هشت سال حضور در جايگاه رياست جمهوری حتی يک دفتر برای کارم ندارم»، با ياد کردن از کتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» نوشتهء مطهری( همان که پدران و اجدادی احمق داشته و ژن حماقت را تمام و کمال برای او به ارث گذاردند) ، بر اين نکته تأکيد کرد که اسلام به ايران خدمات بزرگی کرده است. و افزود که: «ايران هم به اسلام خدمات بزرگی را در بازتاباندن مفاهيم اسلامی انجام داده است». و سپس ادامه داد که: «شايد در قرون اخير با حرکتی افراطی مواجه بوديم که به نام اسلام تحقير ملت ايرانی را دنبال می‌کردند و، در مقابل آن، حرکتی تفريطی را شاهد بوديم که منشاء عظمت ايران را در اسلام نمی‌دانسته و سعی می‌کرده همه‌ء عظمت ‌های ايران را در گذشته‌ای بداند که ديگر وجود ندارد و، به نوعی، ناسيوناليسم کاذب را رواج می‌داده است».
از آنجا که آقای خاتمی «خدمات بزرگ اسلام به ايران» را تشريح نکرده اند و خدمات ايران به اسلام را هم در حد «بازتاباندن مفاهيم اسلامی» تقليل داده اند لازم است در این مورد کمی توضيح دهم و، به کلامی ديگر، مفروضاتی را که به حقیقت جزو مسلمات تاريخند بيان کنم:
آن زمان که حکومت نوپای مدينه چيزی از کشورداری و نظم و نسق جامعه نمی دانست و عمر، خليفهء دوم اسلام، تنها پس از آشنائی با ساختار ديوانسالاری خلق شده بدست ايرانيان بود که دانست و توانست جامعه ای پيچيده را اداره کرده و سازمان و سامان دهد.
وقتی قرآن، که منبع اصلی جهان بينی اسلامی به شمار می آيد، تا زمان عثمان، خليفهء سوم، گردآوری و مدون و ويراستاری نشده بود و جز معدودی از اهل مدينه کسی از جزئيات و محتوای آن اطلاعی نداشت. حال آنکه دوران خلافت همين عثمان مصادف بود با زمانی که که شمشيرزنان عرب توانسته بودند خود را از مدائن در عراق امروز به بخارا و بلخ برسانند و دورهء «فتوحات» اسلام را کامل کنند. معنای اين سخن آن است که اعراب حمله ور شده به ايران، جز چند شعار و چند بلند و راست شدن، از «اسلام مدون بعدی» اطلاعی نداشتند و تنها برای غارت و کنيزبری و برده گيری به ايران آمده بودند. به عبارت ديگر، مسلمانان فاتح ايران جز با زبان شمشير و زورگوئی به زبان ديگری با ايرانيان، که «عجمان» خوانده می شدند، سخن نمی گفتند و عجمان يعنی «کر و لال ها»، چرا که ايرانيان عربی نمی دانستند يا شايد رغبتی به همسخنی با مهاجمان نداشتند. پس، تا پايان خلافت اسلام و پايان عصر فتوحات، اسلام هنوز چيزی برای ارائه به ايرانيان نداشت تا ايرانيان، به قول آقای خاتمی، در «بازتاباندن مفاهيم» آن بکوشند.
بر همین اساس، پرسش هایی پیش می آید:
1. فکر می کنيد خدمات متقابل اسلام و ايران از چه زمانی شروع شده باشد؟ بنظر نمی رسد که مسلمانان فاتح ايران «در بدو ورود» توانسته باشند مشغول خدمتگذاری به ايران شوند. آنها بيش از ربع قرنی را صرف فتح ايران و کشتار ايرانيان کردند و، پس از آن هم، در تمام دوران حکومت امويان مشغول سرکوب قيام های مختلف مردم ايران بودند.
2. جدا از دين آوری مفروض، کداميک از اعراب آمده به ايران، با کوشش در راستای آبادانی و عمران اين کشور در خدمت به آن کوشيدند؟ کدامشان از گرفتن ماليات های دولا و پهنا دست کشيدند، ايرانيان را «موالی» (يعنی کسانی که مولا و ارباب عرب دارند) نخواندند و در حرمسرای خود کنيز و غلام ايرانی نداشتند؟
3. کداميک از مسلمان عرب به ستون قائمهء فرهنگ ايران اعتنائی داشتند و به رشد زبان و ادب ايران کمک کردند؟
4. اسلام چه چيزی را برای ايرانيان به هديه آورد که آنان خود نداشتند و مجبور به «بازتاباندن مفاهيم آمده با اسلام» شدند؟
5. آيا، اخلاق تحميل شده به زور شمشير اعراب مسلمان، از کدام لحاظ بر اخلاق سنتی ايرانيان، از باورشان به نيک و بد، به اهورمزدا و اهريمن، به وظيفهء انسان در اجرای فرامين خدای يکتا، بهتر و بالاتر بود؟
6. آيا نه اينکه هديهء بلند مدت اسلام به ايران شکستن غرور و استقلال خواهی ايرانيان و گستردن فساد در ميان آنان، و عادت دادن آنان به بردگی و کنيزی و دروغگوئی و ظاهر سازی و نان به نرخ روز خوردن بود؟
7. آيا نه اينکه نصيب ايرانيان از آمدن اسلام چيزی جز سوختن کتابخانه ها و بستن دانشگاه ها و به تنور افکندن ابن مقفع ها و از بين بردن آثار دانشمندانی همچون رازی نبود؟
8. آيا آقای خاتمی لحظه ای به اين فکر کرده اند که چرا «عظمت ‌های ايران گذشته‌ ديگر وجود ندارند؟» چه کسی آن عظمت ها را در هم شکسته و بر آن گرد مرده پاشيده است؟ آيا دهش اسلام به ايران چيز ديگری جز همين نفی وجود عظمت گذشته و کوشش در از ميان برداشتن آثار آن بوده است؟

9. در رابطهء بين اسلام و ايران کدام داد و ستد متقابل صورت گرفته است؟ آيا نه اينکه ايران هرچه را داشته تسليم کرده و بخشيده است و اسلام همواره ـ چه با زور، چه با اکراه، و چه بر اساس تسليم و رضا ـ دست گرفتن داشته است؟
10. چرا بازگوئی داستان عظمت های ايران پيش از اسلام را بايد نوعی تبليغ «ناسيوناليسم کاذب» دانست؟ کدام سخن در اين بازگوئی ها دروغ است؟ آيا آقای خاتمی نوعی «ناسيوناليسم صادق» را سراغ دارند که اسلام و حکومت اسلامی مورد علاقهء ايشان (به هر شکلی که باشد) آن را بپذيرد و نخواهد از آن ملغمه ای کاذب تر از کاذب، که در آن مفاهيم ملت و امت، با سفسطه و تزوير، در هم آميخته اند، بسازد؟ و آيا اساساً خود ايشان به «ناسيوناليسم»، به مفهوم برتری دادن ملت بر امت، و منافع ملی ايران بر منافع جامعهء گستردهء اسلامی، اعتقاد دارند؟
اين پرسش ها را می توان بسيار ادامه داد يا به تفصيل کشيد، اما فکر می کنم برای رساندن مقصود همين ها کافی باشند. اما، قبل از بستن دفتر اين پرسش ها، لازم است به نکته ای اشاره کنم:
چيزی به نام خدمات «متقابل» ايران و اسلام وجود ندارد. اسلام هيچ خدمتی به ايرانيان نکرده است جز اينکه، با شکل عوض کردن و بومی شدن، خود را جانشين اديانی کند که هم از آن سابقه دار تر، کار شده تر، و فکر شده تر بوده اند و هم مبنای آنها بر عشق و تساهل و آزادی قرار داشته است، حال آنکه اسلام در ايران (حتی در وجه عرفانی اش که قرار است مبشر عشق باشد) همواره منشاء خودی و غيرخودی کردن، بذر نفرت و کين پاشيدن، عدم تحمل عقايد غير و توسل به خشونت و کشتار بوده است.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی