پاینده ایران

ایران سرافراز در جهان ---- جهان به ایران سرافراز

جمعه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۶

ارمغاني از سرزمين ايران

منشور كورش هخامنشي ، منشور حقوق بشر


Image and video hosting by TinyPic
در سال 1258 خورشيدي (1875 م.) به دنبال كاوش‌هاي گروهي انگليسي در شهر باستاني بابل در مياندورود (بين النهرين)، استوانه‌اي از گل پخته به دست باستان شناسي كلداني به نام «هرمز رسام» پيدا شد كه امروزه در موزه بريتانيا نگهداري مي‌شود.
بررسي‌هاي نخستين نشان مي‌داد كه گرداگرد اين استوانه‌ي گلين را نوشته‌هايي به خط و زبان بابلي نو در بر گرفته است كه گمان مي‌رفت نوشته‌اي از فرمانروايان آشور و بابل باشد، اما بررسي‌هاي بيشتري كه پس از گرته برداري و آوانويسي و ترجمه‌ي آن انجام شد، نشان داد كه اين نوشته در سال 538 پيش از ميلاد به هنگام آزادسازي شهر بابل و به فرمان كورش بزرگ هخامنشي(530-550 پيش از ميلاد) نويسانده شده است. از زمان نگارش اين فرمان تا به امروز 2544 سال مي‌گذرد.
ترجمه و انتشار فرمان كورش بزرگ (كورش دوم) پرده از نادانسته‌هاي بسياري برداشت و به زودي به عنوان «نخستين منشور جهاني حقوق بشر» شهرتي عالمگير يافت و نمايندگان و حقوقدانان كشورهاي گوناگون جهان در سال 1348 خورشيدي با گردهمايي در كنار آرامگاه كورش در پاسارگاد، از او به نام نخستين بنيادگذار حقوق بشر جهان ياد كردند و او را ستودند، حقوقي كه انسان امروزه پس از دو هزار و پانصد سال در انديشه‌ي ايجاد و فراهم سازي آن افتاده است و آرزوي گسترش آن را در سر مي‌پروراند.
چه چيز باعث شده است تا فرمان كورش به اين پايه از شهرت برسد؟ پاسخ اين پرسش هنگامي دريافته مي‌شود كه فرمان كورش را با دستورها و نوشته‌هاي ديگر فرمانروايان همزمان خود و حتا حكمرانان امروزي به سنجش بگذاريم و بين آنها داوري كنيم.
آشور نصير پال، شاه آشور (884 پيش از ميلاد) در كتيبه‌ي خود نوشته است:

«... به فرمان آشور و ايشار، خدايان بزرگ و حاميان من... ششصد نفر از لشكر دشمن را بدون ملاحظه سر بريدم و سه هزار نفر از اسيران را زنده زنده در آتش سوزاندم... حاكم شهر را به دست خودم زنده پوست كندم و پوستش را به ديوار شهر آويختم... بسياري را در آتش كباب كردم و دست و گوش و بيني زيادي را بريدم، هزاران چشم از كاسه و هزاران زبان از دهان بيرون كشيدم و سرهاي بريده را از درختان شهر آويختم ...».

در كتيبه سناخريب، شاه آشور (689 پيش از ميلاد) چنين نوشته شده است:
«... وقتي كه شهر بابل را تصرف كردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه‌هايشان را چنان ويران كردم كه به صورت تلي از خاك درآمد. همه‌ي شهر را چنان آتش زدم كه روزهاي بسيار دود آن به آسمان مي‌رفت، نهر فرات را به روي شهر جاري كردم تا آب حتا ويرانه‌ها را نيز با خود ببرد ...».
در كتيبه آشور بانيپال (645 پيش از ميلاد)، مشهورترين پادشاه آشور، پس از تصرف شهر شوش، پايتخت ايلام (تمدن ايلامي، جنوب ايران را فراگرفته بود) آمده است:
«... من شوش، شهر بزرگ مقدس... را به خواست آشور و ايشار فتح كردم... من زيگورات شوش را كه از آجرهايي با سنگ لاجورد لعاب شده بود، شكستم... معابد ايلام را با خاك، يكسان كردم و خدايان و الاهه‌هايش را به باد يغما دادم. سپاهيان من وارد بيشه‌هاي مقدسش شدند كه هيچ بيگانه‌اي از كنارش نگذشته بود، آن را ديدند و به آتش كشيدند. من در فاصله يك ماه و بيست و پنج روز راه، سرزمين شوش را تبديل به يك ويرانه و صحراي لم يزرع كردم... نداي انساني و... فريادهاي شادي... به دست من از آنجا رخت بربست، خاك آنجا را به توبره كشيدم و به ماران و عقرب‌ها اجازه دادم آنحا را اشغال كنند ...».

و در كتيبه نبوكد نصر، شاه بابل (556 پيش از ميلاد) آمده است:
«... فرمان دادم كه صد هزار چشم درآورند و صد هزار ساق پا را بشكنند. هزاران دختر و پسر جوان را در آتش سوزاندم و خانه‌ها را چنان ويران كردم كه ديگر بانك زنده‌اي از آنجا برنخيزد ...».

اين رويدادهاي غير انساني تنها به آن روزگاران تعلق ندارد، امروزه نيز مردمان جهان با چنين ستم‌ها و خشونت‌هايي رو به رو هستند، هنوز جنايت‌هاي جنگ‌هاي جهاني يکم و دوم فراموش نشده‌اند، كوره‌هاي آدم سوزي هيتلر، اردوگاه‌هاي مرگ استالين، جنايت‌هاي آمريكا در ژاپن و ويتنام، فرانسه در الجزاير، ايتاليا در حبشه و ليبي، پرتغال و اسپانيا در آمريكاي لاتين، و انگلستان در سراسر جهان، از يادها نرفته‌اند. آزادانديشان هرگز فراموش نخواهند كرد كه در عراق، صدام (با پشتيباني همين مدعيان غربي حقوق بشر) بمب‌هاي شيميايي بر سر مردم بي دفاع هلبچه فرو ريخت و همه‌ي آنها را از پير و جوان و زن و كودك به وضعي رقت انگيز نابود کرد و در افغانستان ده‌ها هزار تن از مردم غير نظامي و بي دفاع شهرها قرباني مطامع گروه‌هايي چون طالبان شدند، در حاليكه در زندگي روزمره نيز از قحطي و بيماري‌هاي همه گير، از گرسنگي و وبا و سرما رنج مي‌بردند. در بوسني و در كانون اروپاي متمدن تنها به انگيزه‌هاي نژادي، مردان و زنان و حتی كودكان را بي دريغ و دسته جمعي به كام مرگ فرستادند و... كشورهاي بزرگ و پيشرفته و متمدن جهان، سلاح‌هاي مرگبار كشتار جمعي و بمب هاي شيميايي و ميكربي خود را ديگر مستقيما بر كاشانه مردم رها نمي‌كنند، بلكه آنها را به بهايي گزاف در اختيار خودکامگاني همچون صدام مي‌گذارند تا بر سر جوانان ايران زمين بريزند و آنگاه باز هم به بهايي گزاف به درمان زخم‌هاي آنان بپردازند و از نقض حقوق بشر گلايه كنند و خود را بزرگترين پشتيبان آن بدانند.
اما با وجود رفتارهاي ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حكمرانان امروز جهان، كورش پس از ورود به شهر بابل با مردم شهر چنين رفتار كرد:
«... آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم، همه‌ي مردم گامهاي مرا با شادماني پذيرفتند... مردوك(و دقت کنيد که کوروش با وسعت ديدي بي همتا به مردوك، خداي بابليان اشاره دارد و چون «خداوند جان و خرد» را فراتر از هر چيزي مي بيند، متعصبانه تنها بر نام وي تکيه نمي کند تا مبادا دون شأن خود ببيند نام ديگر خدايان را بر زبان بياورد. اين گونه است که او به باورهاي بابليان احترام مي گذارد. در ترجمه هايي که در اين بخش نام اهورامزدا آمده به اصل متن وفادار نبوده اند)، دلهاي پاك مردم بابل را متوجه من كرد، زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم. ارتش بزرگ من به آرامي وارد بابل شد... نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد. وضع داخلي بابل و جايگاه‌هاي مقدسش قلب مرا تكان داد. من براي صلح كوشيدم، برده داري را برانداختم، به بدبختي‌هاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همه‌ي مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچ كس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند. خداي بزرگ از من خرسند شد... («خداي بزرگ» مي تواند اشاره به اهورامزدا باشد بدون اين که نيازي به آوردن نام او بوده باش) فرمان دادم... تمام نيايش‌گاه‌هايي را كه بسته شده بود، بگشايند، همه‌ي خدايان اين نيايش‌گاه‌ها را به جاهاي خود بازگردانند. اهالي اين محل‌ها را گرد آوردم و خانه‌هاي آنان را كه خراب كرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم ...».
كورش پس از ورود به شهر بابل - در كنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزي - فرمان آزادي هزاران يهودي را صادر كرد كه قريب هفتاد سال در بابل به اسارت گرفته شده بودند، هزارن آوند زرين و سيمين آنان را كه پادشاه بابل از ايشان غنيمت گرفته بود، به آنان بازگردادند و اجازه داد كه در سرزمين خود نيايش‌گاهي بزرگ براي خود برپاي دارند. رفتار كورش با يهوديان موجب كوچ بسياري از آنان به ايران شد كه در درازاي بيست و پنج قرن هيچگاه بين آنان و ايرانيان جنگ و خشونت و درگيري رخ نداد و آنان ايران را ميهن دوم خود مي‌دانسته‌اند.
در اين باره در باب‌هاي گوناگون اسفار عزرا و اشعيا در كتاب تورات آمده است:
«خداوند روح كورش، پادشاه فارس را برانگيخت تا در تمامي ممالك خود فرماني صادر كند و بنويسد: كورش، پادشاه فارس چنين مي‌فرمايد كه يهوه، خداي آسمان مرا امر فرموده است كه خانه‌اي براي او در اورشليم كه در يهود است بنا نمايم. پس كيست از شما از تمامي قوم او كه خدايش با وي باشد و به اورشليم كه در يهود است برود و خانه يهوه را كه خداي حقيقي است در اورشليم بنا نمايد؟... پس همگي برخاسته و روان شدند تا خانه خداوند را كه در اورشليم است بنا نمايند. و كورش پادشاه، ظروف خانه خداوند را كه نبوكد نصر آنها را از اورشليم آورده و در خانه خدايان خود گذاشته بود، بيرون آورد و به رييس يهوديان سپرد».
در اينجا مايلم به اين نكته تأكيد كنم كه با وجود اينكه منشور كورش بزرگ را «نخستين اعلاميه جهاني حقوق بشر» مي‌دانند، اما نوآوري چنين فرماني از كورش نبوده است، بلكه اين فرمان فرآيند فرهنگ ايراني بوده است; فرهنگي كه هرگز دستور به غارت و آدمكشي و ويراني نداده است، و كورش اين رفتار را از مردمان سرزمين خود، از نياكان خود، از فرهنگ رايج كشورش، درآغوش مهرآميز مادر و از پرورش او آموخته بوده و به كار بسته است.
سرافرازي نخستين بيانيه جهاني حقوق بشر نه تنها براي كورش، بلكه همچنين براي فرهنگ كشوري است كه سراسر پهنه پهناور آن از كهن ترين روزگاران، تابش‌گاه انديشه نيك و كردار نيكي بوده است كه امروزه و از پس هزاران سال، مردمان جهان در آرزو و آرمان فراهم ساختن آن هستند. (باشد که ما نيز _ چونان گذشته ها _ در کنار جهانيان باشيم)

پیر خام

منشور كورش هخامنشي ارمغاني است از سرزمين ايران براي جهاني كه از جنگ و خشونت خسته است و از آن رنج مي‌برد